تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق!
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که
نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر
– هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به
غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو
زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو
شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب
جام خورشیدی، که جان را
نشاط
از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی
گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که:
نیرنگ است و افسون است و جادوست!«
ولی
ما دل به او بستیم و دیدیم
که
او زهر است، اما … نوشداروست!
چه
غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم
را در جدایی میگدازد
از
آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی
شیرین دلم را مینوازد.
اگر
مرگم به نامردی نگیرد:
مرا
مهر تو در دل جاودانیست.
وگر
عمرم به ناکامی سرآید؛
تو
را دارم که مرگم زندگانیست.
فریدون
مشیری
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 13:45 توسط دبیر ادبیات فارسی (سعید بیگی)
|