جواب شعر « كوچه » زنده یاد « فریدون مشیری »!
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم،
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم،
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی!
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم ،
گوئیا زلزله آمد ،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من ؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم ...!!
« سیمین بهبهانی »
+ نوشته شده در شنبه بیستم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 15:34 توسط دبیر ادبیات فارسی (سعید بیگی)
|