زیباتریــــن اشیا...!

زیباتریــــن اشیا، فرخ‌تریــــن اعیــــــان

از هرچه هست پیدا و از هرچه هست پنهان

از مرغ‌ها هزار است، از وقت‌ها سحرگه

از فصل‌ها بهار است، از نوع‌هاست انسان

از عهدها شباب است، از آب‌ها شراب است

از انجم آفتاب است، از ماه‌هاست نیسان

از سنگ‌ها دل دوست، از عیش‌ها غم اوست

از تیغ‌هاست ابرو، از دشنه‌هاست مژگان

از زیب‌هاست افســـــر، از طیب‌هاست عنبر

از عضوهاست دیده، از خُلق‌هاست احسان

از انبیــــا محمد، از شهــــــرها مدینه

از شاخ‌هاست طوبی، از باغ‌هاست رضوان

نشاط اصفهانی

تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی!

 تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی

لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی!

نوبهارست و گل و سبزه و ما عمر عزیز

می‌گذاریم به غفلت مگذار ای ساقی!

موسم گل نبود توبه عشاق درست

تو به یعنی چه بیا باده بیار ای ساقی!

اگر از روز شمارست سخن روز شمار

چون منی را که در آرد به شمار ای ساقی!

شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولی

یار خوش خوشتر ازین هر سه چهار ای ساقی!

آید از بوی سمن بوی بهشت ای عارف

خیزد از رنگ چمن نقش نگار ای ساقی!

جام نوشین تو تا پر می لعل است مدام

می‌کشد جام تو ما را به خمار ای ساقی!

بی‌نوایم غزلی نو بنواز ای سلمان

در خمارم قدحی نو زخم آر ای ساقی!

« سلمان ساوجی »

هم موسم بهار طرب خيز بگذرد!

هم موسم  بهار طرب خيز  بگذرد               هم   فصل   نا  ملايم   پاييز  بگذرد

گر ناملايمی به تو روی آورد قضا               دل را مساز رنجه كه اين نيز بگذرد

                                                                                 « سراینده: عباس فرات »