شيطانكه راندهگشت به جزيكخطا نكرد!
شيطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز او سجده را بر آدم و اين بر خدا نكرد
« سراینده: ... ؟ »
شيطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز او سجده را بر آدم و اين بر خدا نكرد
« سراینده: ... ؟ »
جلوه ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدّعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد
دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ی ما بود که هم بر غم زد
جان عِلوی، هوس چاه زَنَخدان تو داشت
دست درحلقه ی آن زلف خَم اندرخَم زد
حافظ آن روز طرب نامه ی عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خُرّم زد!
« حافظ شیرازی »
ماه فرو ماند از جمالِ محمد
سَرو نباشد به اعتدالِ محمد
قدرِ فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظرِ قدرِ با کمالِ محمد
وعده ی دیدارِ هر کسی به قیامت
لیله ی اَسری شبِ وصالِ محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظِلالِ محمد
عرصه ی گیتی مجالِ همّت او نیست
روز قیامت نگر مجالِ محمد
وآن همه پیرایه بسته جنّتِ فردوس
بو که قبولش کند بِلالِ محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعالِ محمد
شمس و قمر در زمینِ حشر نتابد
نور نتابد مگر جمالِ محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیشِ دو ابروی چون هلالِ محمد
چشمِ مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمی گیرد از خیالِ محمد
سعدی اگر عاشقی کُنیّ و جوانی
عشقِ محمد بس است و آلِ محمد