شعر (صفاهونس) به لهجه ی اصفهانی از زنده یاد اکبر جمشیدی (برهنه ی خوشحال)!

 

اِز این دیار که نامی خوشِش صفاهونس

سلامی ساده به هر کِس کا اهلی ایرونس

بیا به اینجا و اِز دور نیگا بوکون و بیبین

که اینجا سر تا سرش، اِز خوبی گلستونس

تو اینجا هر چی بخوای، ساختمونی دیدنی یس

همین نه نوم و نشونِش، مُنار جُنبونس

همین نه مسجدی شیخش، پسندی اهلی دِلِس

آدِم تو هر جا می ر ِد ، والله مات و حیرونس

بیا لبی پلی خواجوش، بیبین چیطوری آباش

به مثلی مُرواری، اِز رویی سَنگا غلطونس

تو کوچه باغا، لبی رودخونه، تو دامنی کو

تو هر جا پا می ذاری، خوشدلی غزل خونس

پر اِز قلمزن و نقاشی ماهرس اینجا

نی می دونی چقذِر هر وَرِش سخندونس

اِگِر تو انجمنی شاعراش بیای بیشینی

می گوی کا انجمنس اینجا یا نِمَکدونس

ز کاری کارگرش آ، ز رنجی دهقونش

تو سفره مون رفقا، نونی داغ و بریونس

گزی که اینجا دار ِد، منحصر به فردِس و بَس

بخور کا قوتی قلبِس، آ، بابی دندونس

خلاصه ضمنی خداحافظی و عرضی ادب

بوگم کا چشمه یی ذوق و هنر، صفاهونس

اِگِر کا زحمتیدون من دادم ، ببخشیندم

همیشه بخشش و کاری خوب از بزرگونس

کلومی ساده و بی شیله پیله، جمشیدی

پسندی مردومی پر شور و حالی ایرونس!

ایران بانو!

عطـر  تن  تو  لطـــافت  بـــــاران است

درعمق شکوفه های گل پنهان است

وقتی که به يک سو زده ای گيسورا

مهتـاب هم از ديدن تو حيــران است

تا گــرمی آغـوش تو در من باقيست

دلگــرمی خـاطرم چو تابستـان است

بنگـر که چـه مؤمنـانه عاشق شـده ام

هم کفـرمن و شــرم تو از ايمـان است

چون عهــد ز پيمـانـه ی لبهاي تو بود

اين شُــرب دمادم زهمـان پيمــان است

هــر لحظــه  کــه با ياد  توام  می گـــذرد

انگــــار نفـس کشيــــدنـم آســـــان است

گــر در گــذر از چيــن و بُخــارا باشی

جــا پای تو هـرکجـــا روی ايران است!

(شعر از دوست گرامی جناب بیگی)