ایران بانو!
عطـر تن تو لطـــافت بـــــاران است
درعمق شکوفه های گل پنهان است
وقتی که به يک سو زده ای گيسورا
مهتـاب هم از ديدن تو حيــران است
تا گــرمی آغـوش تو در من باقيست
دلگــرمی خـاطرم چو تابستـان است
بنگـر که چـه مؤمنـانه عاشق شـده ام
هم کفـرمن و شــرم تو از ايمـان است
چون عهــد ز پيمـانـه ی لبهاي تو بود
اين شُــرب دمادم زهمـان پيمــان است
هــر لحظــه کــه با ياد توام می گـــذرد
انگــــار نفـس کشيــــدنـم آســـــان است
گــر در گــذر از چيــن و بُخــارا باشی
درعمق شکوفه های گل پنهان است
وقتی که به يک سو زده ای گيسورا
مهتـاب هم از ديدن تو حيــران است
تا گــرمی آغـوش تو در من باقيست
دلگــرمی خـاطرم چو تابستـان است
بنگـر که چـه مؤمنـانه عاشق شـده ام
هم کفـرمن و شــرم تو از ايمـان است
چون عهــد ز پيمـانـه ی لبهاي تو بود
اين شُــرب دمادم زهمـان پيمــان است
هــر لحظــه کــه با ياد توام می گـــذرد
انگــــار نفـس کشيــــدنـم آســـــان است
گــر در گــذر از چيــن و بُخــارا باشی
جــا پای تو هـرکجـــا روی ايران است!
(شعر از دوست گرامی جناب بیگی)
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 18:10 توسط دبیر ادبیات فارسی (سعید بیگی)
|